بالاخره امشب همون شبی بود که یه ماه انتظار شو میکشم. نه اینکه فقط امشب، یک ساله که هر ماه انتظار کامل شدنشو می کشم. هر شب انگار

خب امشب همون شبه بود. همچین که از در دانشکده زدم بیرون یه جوری رخ نشون داد و دلبری کرد که بیا و ببین. نمیدونس که امشب مثل دیشب نیست اوضاع. یه نگاه به آسمون و ماهش کردم ی نگاه به جلال شلوغ تر از همیشه و تندتر از هر شب کردم برای رسیدن به اتوبوس.

علی القاعده شب های قرص کامل ماه باید که تا انقلاب پیاده رفت. نرفتم

رسیدم انقلاب. کماکان دلبری هاش وسط آسمون ادامه داشت. با خودم می گفتم من خوب نیستم. چطو مردم سر بالا نمی کنن؟

نگاش کردم. ماه سرشب بود و زرد. گفتم شکل کره شدی. یه کره ای که با قالب دایره ای در آوردن ش! باورم نمیشد که معشوق برام تداعی کننده ی کره شده بود! خندیدم و برام مسخره شد

رسیدم سر خیابون. چهل دقیقه گذشته بود. شده بود قرص ماه تو دل آسمون. بالای بالا. وسط وسط. سفید سفید. نگاهش کردم. حظ نکردم. گفتم شکل پنیر شدی. یه پنیری که با قالب دایره ای در آوردن ش! یه پنیر فرانسوی حتی. یا پنیر کپک زده که پر از حفره ست. بهش برخورد. برنخورد. چه اهمیت؟ خوب که نباشی محبوب هم برات غیر محبوب میشه. 

دم دمای خونه، گفتم بذار یه شعر بخونم تا برسم خونه

گوشی رو باز کردم 

براش سه بار اینو خوندم. باصدای بلند:

اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تو را از خدا می‌گرفتم
وگر سنگ بودم به هرجا که بودی
سر رهگذار تو جا می‌گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می‌نشستی
وگر سنگ بودی به هر جا که بودم
مرا می‌شکستی، مرا می‌شکستی

 

رسیدم خونه. فکر کنم از دلش در اومد