پیش از ابد
حال که مومنم به این نتیجه ی تلخ، به ابدی نبودن، به اصل بی اعتباری، در لحظه ی احساسات ناب و حالت های مطمئن، صدایی از درون می گوید: «نه، این هم تمام می شود، چشم روی هم بگذاری شادی ت ناکامی میشود» و لحظه را زهر می کند.
از خدا طلب می کنی، خدایا؛ ابدیتی، اعتباری، اعتمادی... پاسخ می دهد: محول الحول و الاحوال. هر سال و هر سال جوهر سال نو و دعای تحویل سالم آخرین فراز این دعا بود. حول حالنا الی احسن الحال. غرق این آرزو بودم و جمله ی قبلی همیشه گم می بود. اما... خود تویی. محول الاحوال تویی و بی اعتبار کننده تویی. تویی تا که پس بزنیم یقین را. تویی که ایمان بیاوریم به تو نه با استواری مدام، که با تزلزل هر لحظه. که اگر ایمان و احساس مدام بود، مومن بودن بی قواره ترین هنر آدمی بود و عاشق بودن روزمره ترین امور. محول الاحوال تویی که شاخه ی شکننده ی ظریف، ما باشیم در برابر ناایمن ها، که در همین ناایمنی ها فرو نیفتیم. که ایمان بیاوریم بله؛ این احساس و افکار ابدی نیست و من در همین حال قدم برمیدارم و مومنم به« آنچه را که تو برگزیده ای، من همان را انتخاب میکنم»