اندیشه کنان به راهی که پس پشت نهاده ام
+در بیست و هفت سالگی چه میکنی خانم؟
آمادهی مهاجرت، مادر شدن، ارتقای موقعیت شغلی هستی؟
_خیر، سعی میکنم رویا ببافم آقا.
+هفده سالگی چه میکردی خانم؟ چهارده و بیست سالگی چطور؟
_بزرگی میکردم آقا، رنج از پدر کم میکردم و پای گلایهی مادر بودم. شیطنت های نوجوانی دوستانم را ملامت میکردم، انسان ها را در دو ستون سبز و زرد طبقه بندی میکردم. خوب و بد را به یقین میشناختم و مثل مسئول بایگانی دانشگاه، روی خط هنجاری زندگی به تصور خودم مدرن، گام های محتاطانه برمیداشتم اما به شکلی که متجدد به نظر بیایم و جسور. شامپاین خور و وید زن را نهی میکردم و رو از صف های نماز جمعه برمیگرداندم. آن قدر میانه میرفتم که بندبازهای سیرک رشک پاهایم را میبردند.
+کی به بار مینشینی خانم؟ کی میوه میدهی؟
_هشتاد و سه سالگی
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۴۰۰ ساعت 11:44 توسط فائزه
|