«خانم دکتر ببخشید یه چیز دیگه م هست شاید مهم باشه برای انتخاب دکترم. من هیچی از گذشته مو ندارم. من بیشتر از 4 تا دفتر خاطرات از اول نوجوونی تا الان پاره کردم. من از گذشته م بدم میاد. مشاور قبلیم میگفت این اتفاقا خوبه. ولی خوب نیس میدونم. عادی نیس. الان یه دفتر دارم سه ساله 5 تا یادداشت هم ننوشتم. اول همه شونم مینویسم میدونم یه روزی اینا رو پاره می‌کنم... البته چیزه. یه وبلاگ دارم از بهمن سال 95. اونو پاک نکردم. البته خودتون میدونید دیگه، وبلاگ ملاحظه داره آدم. همچین عریان نمی نویسیم که. با خودکار نباشه پاک نمیکنم.»

خانم دکتر تند تند می‌نويسد. انگار به داده بسیار مهمی در بیمار جدید رسیده. می‌دانم عادی نیست این همه پاک کردن خودم، این همه نخواستن، این همه نسیانی. امیدم به حیات نیمه جان این «ویلان» است. می‌خواهم با ویلان بیشتر نزدیکی کنم. ته این بازی یا حذف وبلاگ است یا خانم دکتر توانسته درمانگر مناسب به من معرفی کند و من شفا بگیرم و به گذشته ام نتازم.

برای شروع :راستش را بخواهید اوضاعم چنگی به دل نمی‌زند...

نمیتوانم بنویسم

دارم پاک میکنم. پاره میکنم

باشد برای بعد